فروردین شاید برای بسیاری شروع فصلی نو از زندگی باشد و بسیار لذت بخش. اما هستند عزیزانی که شاید برایشان این ایام یادآور فقدان عزیز از دست رفته باشد.
فروردین شاید برای بسیاری شروع فصلی نو از زندگی باشد و بسیار لذت بخش. اما هستند عزیزانی که شاید برایشان این ایام یادآور فقدان عزیز از دست رفته باشد و دلتنگی امان روزهای شروع سال را از آنها بگیرد. مهندس حمیدرضا مسائلی در روزهای پایانی فروردین، چشم از جهان فرو بست. دورانی که او یک جوان بیست و پنج ساله بود و من یک دختر شاد بیست و چهار ساله و هر دو برای رسیدن به آرزوهایمان در کنار دانشگاه رفتن شبانه روز کار میکردیم. چقدر تلخ است فروپاشی زندگی بردستان بی رحم صانحه تصادف .
فروردین امسال برآن شدم که مراسم دهمین سالگرد درگذشت این عزیز را کمی باشکوه تر برگزار کنم و از همکاران صنفی خودم در اصفهان بخواهم در این روز کنارم باشند. ماه رمضان موقعیت خوبی بود برای میزبانی افطار و همه چیز خیلی سریع هماهنگ شد و کارتهای دعوت به دست همکاران رسید. شب بسیار خوبی بود. همکاران زیادی آمدند و از حمیدرضا صحبتهای زیادی شد که به حق همه تاکید بر اخلاق بی نظیر او داشتند. در حاشیهی آن شب چندین نفر از من پرسیدند عجیب است که هنوز درگیر او هستی و دهمین سالگرد را یادآور میشوی و من فقط لبخندی بر لب داشتم چون همه چیز قابل ذکر نیست. چه کسی میداند در این سالهای تنهایی چه به من گذشت؟ من سالهاست آرزوهای دو نفره را یک تنه پیش میبرم. مگر میشود در تمام رسیدنها او در ذهن و روح من نباشد؟ مگر میشود در تمام نرسیدنها به او پناه نبرم؟